کوچه ای داشت دلم گاهگاهی بن بست! وزمانی به درازی بزرگ که به یمن باور تا(خدا)پرمیزد! برکلون خانه یادم هست که نوشته بودم مهربانی زیباست! سخن عشق خوشست! واگرروزی دستی آمد نفس گرم کلون به من پیغام آورد (آدمی محتاج است) ............................... ازدل کوچه ی عشق سرزدم باپرمهر درخیابانی رفتم که کسی نعره کنان ؛بدمیگفت ومن و مهر و محبت؛حیران که تفاوتهاچیست؟؟؟ هوش را باید.... برسرقله ی احساس نشاند نه که احساس بداست! درد؛چیزدگریست......... بگذاریدکه هوش؛ لحظه ای رخنه کند درگ ل احساس شما.. .............................................. پای تدبیرمحبت چودوید؛ دیگران میمانند وسرانجام همه میدانند گفتگو؛مایه ی بودن شده است! ونماندنها؛پیمان پلیدی دارند. .......................................... من در ایامی چند؛ روزگاری که گذشت گفتگوراروزی درسکوت توهین به فراموشی تاریخ؛پناهش دادم لیک.......... باز م ن ت ظ ر م................. که کسی باب سخن باز کند. ........................................ ازکجامیدانید گفتگوی یک آه؛ازشبی پراندوه بانسیم سحری همره رویش پاک شبنم پیش لبخند صبا... درد درمان نکند؟؟؟؟؟؟ واژه ها منتظرند وخدامیداند که بیان؛درسراپرده ی پیوندهمه آدمها مینشیندآرام سینه را باید بی شرط گشود مااگردرپی پیوندمحبت هستیم چه هراسی که کسی طلبی دارد درخاطرخویش؟؟
Design By : Pichak |